در رابطه با حديث «لولاك لما خلقت الافلاك» كه از احاديث قدسى است، توجهتان را به مطالب زير جلب مي نماييم:
يكم:
مراد از اينكه «اگر تو نبودى اين جهان را نمىآفريدم»، ممكن است؛ يكى از سه معناى زير باشد:
1. هدف از آفرينش جهان، چيزى است كه جز با وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) تحقق نمىيابد. از ديدگاه قرآن، همه جهان براى انسان آفريده شده است: «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»؛ بقره (2)، آيه 29.؛ انسان نيز براى بندگى آفريده شده است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»؛ ذاريات (51)، آيه 56.. حقيقيت عبادت خداوند در ميان انسانها محقق نمىشود؛ جز با هدايت پيامبران و نبىاكرم كه خاتم انبيا و پيام آور دين كامل الهى است. پس صحيح است كه گفته شود، عبادت خداوند، جز با وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در ميان بندگان محقق نمىشود.
2. پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىتواند تمام هدف از آفرينش جهان را در خود جلوهگر كند و آن هدف را به صورت كامل در خود محقق سازد. هدف آفرينش جهان، بندگى انسان است و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به دليل اينكه كاملترين انسانها است، كاملترين بنده نيز مىباشد. از اين رو، آن حضرت، هدف از خلقت جهان را به معناى تمام و كمال در وجود خود محقق ساخته است و ديگر انسانها هر يك به اندازه مرتبه كمالشان، آن هدف را محقّق كردهاند.
3. پيامبر(صلى الله عليه وآله) غرض اصلى خدا از آفرينش جهان بوده است و ديگران را از طفيلى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خلق كرده است. طبق معناى قبلى، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كسى است كه هدف از آفرينش جهان را به تمام و كمال، در خود محقّق ساخته است؛ اما براى اينكه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بتواند در اين دنيا، چنين كمالى را در خود محقّق سازد، بايد همه اين جهان آفريده مىشد و همه اين انسانها - چه مؤمنان و چه كافران و حتى دشمنان پيامبر و دوستان آن حضرت - بايد خلق مىشدند تا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، مجال رشد و تكامل پيدا مىكرد و مىتوانست قابليتهاى خود را به فعليت برساند. البته به اين معنا نيست كه مثلاً دشمنان از روى جبر با آن حضرت دشمنى كرده اند؛ بلكه وجود انسانهايى براى تحقق كمال اختيارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نياز است و آن حضرت مىتواند در فضاى ميان آنان - چه فضاى دوستى و چه دشمنى - در مسير رشد و تكامل خود قرار گيرد. انسانهاى ديگر نيز هر يك به اندازه مرتبه كمالشان، غرض از خلقت اند؛ يعنى، هر اندازه كه كمال آنان بيشتر باشد، غرض اصلى از خلقت نيز به آنان بيشتر تعلق مى گيرد و هر اندازه نقصان دارند، به همان اندازه طفيلىاند و غرض به طور عرضى به آنان تعلق گرفته است.
گفتنى است كه اين سه معنا با يكديگر منافاتى ندارد و همه آنها با هم سازگار است. خداوند، مىخواهد همه انسانها به كمال نهايى برسند و اين كمال، متوقف بر اطاعت از دين است و دين را پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آورده است. از سوى ديگر هر انسانى، به اندازهاى كه به كمال مىرسد، هدف از آفرينش را در خود محقق ساخته و در كوتاهىهاى خود و نقصان اختيارى اش، از هدف خلقت دور شده است. پس وجود اين نقصان ها، غرض اصلى نيست؛ بلكه به تبع و بالعرض، امكان وجود پيدا كرده است .
دوم:
بنا بر برخى نسخهها در ادامه روايت آمده است: «... و لولا على لما خلقتك و لولا فاطمه لما خلقتكما»؛ شيخ على نمازى، مستدرك سفينة البحار، ج3، ص 168 و 169.؛ و نيز: «فلولاكم ما خلقت الدنيا و الأخره و لا الجنه و النار»؛ همان، 167.؛ و نيز «و لولاكما لما خلقت الافلاك»؛ بحارالانوار، ج 74، ص 611. در اين باره چند معنا احتمال دارد؛
1. بندگى انسانها جز با پيروى از دين ممكن نيست و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، اين دين را آورده است. گفتنى است كه امامان حافظ دين هستند و اگر پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امامت نبود، دين آن حضرت به انحراف كشيده مىشد. به عبارت ديگر خداوند، دين خاتم را از طريق «امامت» حفظ مىكند، لذا نخست از امام على(عليه السلام) ياد شده است و سپس از حضرت فاطمه(عليها السلام) ياد شده است، زيرا امامان به جز حضرت على(عليه السلام)، همگى از فرزندان حضرت فاطمه(عليها السلام) هستند. پس صحيح است كه گفته شود: «اگر فاطمه نبود، امامت ادامه نمىيافت و دين باقى نمىماند و در نهايت هدف از آفرينش انسان (بندگى) نيز محقق نمىشد».
2. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، فاطمه زهرا(عليها السلام)، و امامان معصوم(عليه السلام) همه يك نوراند و كمال آنان هيچ تفاوتى با هم ندارد. پس اين چهارده تن، همه با هم هستند و دوگانگى از حيث كمال بين آنان نيست و همان گونه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تحققبخش هدف آفرينش جهان است، فاطمه(عليها السلام) و امامان(عليه السلام) نيز، همان گونهاند و فرقى از اين جهت ميان آنان نيست. اين معنا، مىتواند جملات ديگرى را نيز كه در شأن اهل بيت وارد شده است، توضيح دهد؛ به عنوان نمونه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد: «حسين منى و انا من حسين»؛ بحارالانوار، ج 43، ص 316..
اينكه حسين(عليه السلام) از پيامبر است، روشن است؛ اما اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از حسين(عليه السلام) است، به اين دو معنا است:
اولاً، دين پيامبر(صلى الله عليه وآله) به واسطه امام حسين(عليه السلام) باقى مىماند. ثانياً، آن دو يكى هستند و فرقى ميانشان نيست. همچنين رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد: «خدا با رضاى فاطمه راضى مىشود و با خشم او غضبناك مىگردد» ر.ك: بحارالانوار، ج 43، ص 19 به بعد.. اين بدان دليل است كه رضاى فاطمه(عليها السلام) و خدا داراى يك ملاك است؛ يعنى، هر موردى كه ايجاد رضايت مىكند، هر دو را با هم راضى مىنمايد و اگر خشمگين كند، هر دو را خشمناك مىسازد؛ زيرا فاطمه نيز فقط به رضاى خدا، راضى مىشود. پس چنين نيست كه خداوند، منتظر باشد كه فاطمه(عليها السلام) از چه چيزى راضى مىشود تا بعد از او راضى شود. در مورد خلقت ائمه وپيامبر قبل از خلقت حضرت ادم نيز از انجا که پيامبر اکرم وائمه طاهرين اشرف مخلوقاتند بر اساس رواياتی که در اين باب وارد شده اول ما خلق الله نيز هستند لکن بايد توجه داشت وقتی گفته ميشود انان اول ما خلق الله هستند مراد اين جسم انان که در تاريخ معينی به دنيا امده نيست بلکه مقام نورانيت انان است که بر اساس روايات فراون خداوند قبل از خلقت حضرت ادم انوار مطهر پيامبر وائمه معصومين را افريد وپس از ان ساير موجودات را افريد .
نظرات شما عزیزان: